زندگیِ هرکس، به قدرِ سرزندگیِ اوست؛
و سرزندگی، یعنی اینکه:
در لحظهی اکنون
بهسر بردن و زیستن و زندگی کردن؛
و از سرچشمهی جوشان و جهانِ همین حالا
-برخوردار و خلاق و آگاه و شاداب و باانگیزه-
دَمزدن و سربرآوردن و جاریشدن و بهراه افتادن.
احیایِ زمان و زمین، از اِحیای متهوّرانه و متحولانهی اندیشه و باور آدمی، آغاز میشود.
این -تنها- شما هستید که میتوانید تکلیفِ خویش را روشنسازید؛
و اصلاً -هم- نباید به روی خودتان بیاورید که نمیشود!...
اگر قرارباشد که روزی به خود بیاییم؛ آن روز، همین امروز است.
هیچ برگی فرونمیریزد،
مگر اینکه -بهگونهای- در سرنوشت جهان اثر میگذارد.
زمان، منتظرِ هیچکس نمیماند؛
و ما هرچه بیشتر صبر کنیم، دیرتر -هم- میشود!
انتظار راستین هرکس، از درون خود او آغاز میشود.
هیچکس نمیتواند یک نفر دیگر را خوشبخت کند.
خوشبختی یا تیرهروزیِ هرکس، بهدست خود اوست.
این، تصمیم، خواست و برنامهریزی هرکسیست
که خوشبختی یا تیرهروزی آنکس را رقم میزند.
همهی هستی و هستیآفرین بزرگ، چشمبهراه حرکتهای حسابشدهی ما هستند.
اگر به راه نیفتیم، هرگز نخواهیم رسید.
اینپا و آنپا کردن، بالأخره آدم را از پا میاندازد!
هیچکس، برای شما کاری نمیتواند کرد؛ این تصمیم و تدبیر خودتان است که میتواند برایتان کاری بکند.
اگر شما یقهی زمان را نگیرید، زمان یقیناً یقهی شما را خواهدگرفت!
اثرگذاری هر دقیقه، گاهی از تأثیر 60ساعت هم بیشتر است.
همیشه -و در هر جایگاهی- هر ساعت، 60دقیقه نیست.
این شما هستید که به زمان معنا میدهید. زمان و زمین، در دستان اراده و همت شما هستند.
برای اینکه به نتیجه و دستاوردهایی اساسی برسیم، باید که کاری اساسی هم بکنیم.
با کارهای روزمره و معمولی و پیش پا افتاده و کوچک نمیشود که به دستاوردهایی بزرگ فرارسید.
«ادیسون» برای اینکه به «لامپ برق» -که خود، انفجاری نو در جهانی نو بود- دسترسی پیدا کند، سعینکرد که کارکرد «شمع» را بهبود بخشد؛ بلکه او دست در دست تهوّر و تغییر و تحول و باورآفرینی، درصددِ آن شد که -پیش و بیش از آنکه چشمان مردمان را روشن کند- اندیشهها و باورهای دنیا را از درون تغییر دهد و روشن سازد و به همهی دنیا بگوید که:
آری، کار دیگری هم میتوان کرد
و طور دیگری هم میتوان روشن شد!...
زمان، همهی دارایی و دارندگیِ آدمیست.
اگر که آدم، همهی دنیا و تمامتِ امکانات و انرژیهای بیرونی را دارا باشد،
اما زمان و فرصت کافی برای بهکارگیری و برخورداری از آنها را در اختیار نداشته باشد،
معنایش این است که: «هیچچیز ندارد!»
برای آنان که «زمان» را نمیشناسند و نمیفهمند، نهتنها 60دقیقه، بهاندازهی یکساعت نیست؛ بلکه بهرهوری و برخورداریِ 60هزاران دقیقهشان نیز بهپای ارزش و اعتبار ساعتی درخورنده و ارزنده هم نمیرسد؛
و در مقابلِ این کسان،
کسانی را هم -اگرچه انگشتشمار- میتوان یافت که چنان «زمان» را بهکار میآرند و به استخدام درمیگیرند
که ظرفیت و بالندگی و شکوفاییِ هر دقیقهشان، از کیفیت و کارآییِ 60ساعتِ دگران، فراتر و بهتر و زیبندهتر هم هست!...
دکتر ابوالقاسم حسینجانی